تک درختی ، تیره بختم که در سکوت صحرا فریادِ من ، شکسته در گلویم که دشتِ آرزوها گردید آخر ، مزار آرزویم آن شادابی ، آن برگ و برم کو ؟ هم خانه ی محنت ، همسایه ی مرگم توفان از من چه شاخه ها شکسته همه کس از من بگریزد نه کس با من آمیزد در سینه نهفتم اسرار بیابان بود غم افزا ، اه حدیث خود با ماه که در سکوت صحرا فریادِ من ، شکسته در گلویم که دشتِ آرزوها گردید آخر ، مزار آرزویم میون خواب و بیداری تو رو می دیدم انگاری به من گفتی نشو عاشق که عشق داره گرفتاری گذاشتی سر روی شونه ام به من گفتی نمی دونم چگونه میشه عاشق شد تو این دنیای بیزاری نشو عاشق نباش عاشق نگو حتی دوستم داری ولی بی عشق چه خواهی کرد ولی بی عشق چه خواهی کرد منی که قصه عشقمو با تو زندگی دیدم هوای قلبمو با تو هوای بندگی دیدم نپرسیدم نترسیدم منی که عاشقت بودم چرا گفتی که خواب عشقمو رو سادگی دیدم چرا عاشق ترین بودم تو رو عاشق نمی دیدم عجب خواب پریشونی تو رویای تو می دیدم که حتی آرزو کردم تو رو هرگز نمی دیدم
تک درختی ، بی پناهم
خشک و بی بارم ، پس ثمرم کو ؟
دور از یاران ، بی توشه و برگم
بر رخسارم ، غبار غم نشسته
چو نهالِ زهر آلوده
نه کس با من بنشیند
گویم غم خود خود را با خارِ بیابان
در دل شب سکوت صحرا
از تو جدا بگویم ای مه
تک درختی ، تیره بختم
تک درختی ، بی پناهم
|